از هیاهوی واژه ها بیزارم
من سکوتم را از اوراق سپید آموختم
آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟؟!!
همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام
آیا مرگ خونسرد ترین واژه ها نیست؟؟!!
تا چشم گشودم
از چشم زندگی افتادم
شبی شاید...امشب زیر نور یک واژه خواهم نشست
نام خونسرد معشوقه ام را
بر حواس پنج گانه ام خال خواهم کوفت.
و هم زمان پایین آخرین برگ خاطراتم
خواهم نوشت:
پایان.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مگر چه کرده ام خدایا؟؟؟!!!.................................................
هر کی دیدم یاری داره من ندارم
شب که می شه خانه ای روشن ندارم
برم پیش خدا دادی برارم
من از کی کمترم؟ یاری ندارم!!!!!!!
من چرا یک گل به صد گلشن ندارم
ای خدا من که دل از آهن ندارم....
ای خدا من که دل از آهن ندارم
لطفا بگذار لحظه ای بیشتر در کنارت باشم
کارهایی که در دست اقدام دارم
فردا به انجام خواهم رساند
دور از چهره زیبایت
قلبم آرام وقرار ندارد
و کارم رنج و تلاشی است بی پایان
در دریایی بی ساحل
امروز تابستان پشت پنجره اتاقم آمد
با همه ناله ها و زمزمه هایش
و زنبورها در بیشه ای پر گل
مشغول آمدوشد و ترانه سرایی هستند
اکنون زمان آن رسیده است که ساکت بنشینم رو به روی تو
ودر این لحظه ساکت اما سرشار
ترانه گذشت سر دهم
الهی من فدای تو
چی کار کنم برای تو
التماست نمی کنم تنها می نویسم :بیا
بیا و لحظه ای کنارم باش
مگر چه می شود ؟؟؟؟ها.....؟؟؟
کاش عقربه ها را به دیدنت معتاد می کردم
آنوقت تو آشفتگی قرص های خواب را می فهمیدی.......